شوهر خاله عزیز
هیچ وقت فکر نمیکردم ناراحتی خالم انقد اذیتم کنه .... یکی از بدترین شبای عمرم امشب بود... دلم میخواد باز خالمو کنار شوهر خالم خوشحال ببینم... دلم نمیخواد ببینم خالم غصه داره... دلم نمیخواد ببینم خالم تو دلش غوغاست ولی برای حفظ روحیش کنار شوهر خالم انقد خودداره... پشت پلک پف کردش از آتیش درونش خبر میداد...قربون دلت برم خاله جونم... خاله همیشه شاد و خندونم... قربونت برم که الان چی داره بهت میگذره... چه شبای سختی داری میگذرونی... شوهر خاله گلمو هیچ نمیخواستم حتی تصورشو نمیکردم رو تخت بیمارستان ببینم... اصلا مثل قبل نبودی... میخندیدی ولی بی رمق... خدایاااااااااااااااا خدایااااااا تو رو به رحمتت به محبتت قسمت میدم شوهر خالمو به خالمو بچه هاش ببخش..... یا قمر بنی هاشم یا باب الحوائج تو این شبای عزیز دل خالمو که همیشه تو مهمونیه میخندونتمون و دلمونو شاد میکنه شاد کن.... خاله جونم قربون اون چشمات برم که یواشکی گریه کرده بود... قربونت برم چقدر روحیتو بخاطر بچه هات حفظ کردی.... خدایا سخته امتحان سختیه خدایاااااا رحم کن... تو رو به خاطر فاطمه زهرا قسمت میدم رحم کن.... دل خالمو دوباره شاد کن.... دل هم اونا که امشب با نگرانی بالا سر مریضشونن.... خدایااااااا کمک کن....
محلا
هرکی میاد اینجا جون عزیزش دعا کنه دوباره شادی به یه زن مهربون برگرده...
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 0:47 توسط بهار و مهلا
|